نازنینم جشن دیشب را یادت هست که همهبودند؟
من، امیرعباس برادرت، عموها، داییها، عمهها و خالههایت به همراه بچههایشان بودند، از شیرینی و میوه چیزی کم نگذاشته بودند، اما جشنمان چیزی کم داشت! بابایت نبود!
خودت میخندیدی، شیرین زبانی میکردی اما یک دفعه بغض میکردی و سراغ بابایت را میگرفتی!
آنقدر بیتابی کردی که مجبور شدم به بابایت زنگ بزنم تا با او صحبت کنی!
دنیا هم برای ما همینطور است، با اینکه عید هست، شادی هست، اما در دلمان عید نیست، دلتنگ امامان هستیم، امامی که برای ما مثل پدر است!
گلکم چند روز بعد عید فطر است، اما این عید هم برای ما عید نیست، بی حضور امام باید عید را جشن بگیریم و ما هم مثل حال دیشب تو دلتنگیم.
عسلم برای ظهور امام زمان دعا کن.