-
ستاره
پنجشنبه 27 مردادماه سال 1390 07:44
آرزو دیشب متوجه شدی که در بیابان راه را گم کرده بودیم و اگر عمویت نبود و ستاره شناسی نمیدانست، همانطور در بیابان سردرگم میماندیم. نه گوشیها آنتن میدادند و میشد به کسی زنگ زد و نه کسی از آن نزدیکیها رد میشد، اما عمویت به آسمان نگاه کرد، به ستارهها و گفت باید از کدام طرف برویم و راه را درست هم نشان داده بود....
-
معامله
سهشنبه 25 مردادماه سال 1390 15:51
دلبرکم دیدی امروز حواست به شیر بود که سر نرود من هم برایت ماکارونی پختم و پ اپکورن درست کردم! وقتی چیزی میخواهی باید کاری انجام بدهی تا آن فرد هم اگر می توانست و دوست داشت برای تو کاری انجام بدهد اما بهتر است هر زمانی که خواسته و دعایی داری اول برای امام زمان دعا کنی که ظهور کند بعد صلوات بفرست عزیزکم. آن وقت هم خدا...
-
دعا اثر دارد
شنبه 22 مردادماه سال 1390 13:14
عزیزم شبها موقع خواب وقتی چشمانت میخواهد بسته شود صلوات بفرست. همان موقعی که به من و بابایت شب بخیر میگویی چشمان زیبایت را که می بندی برای اینکه خوب بخوابی و خواب های خوب ببینی صلوات بفرست و اخرش را به همان مهربانی با وعجل فرجهم تمام کن. یعنی از خدا بخواه امامی که هست اما ما نمی بینمش را زودتر بیاورد. زودتر...
-
جمکران
پنجشنبه 20 مردادماه سال 1390 15:59
دیشب را یادت هست که از عزیزت پرسیدی اینجا کجاست و او مانده بود که چه جواب بدهد! دوست داشتم این سوالات را از من و بابایت می پرسیدی که اینطور عزیز هول نکند، اما خوب جوابت را داد. گفت جمکران است و تو پرسیدی برای چی آمدیم؟ گفت آمدیم که یاد امام زمان را زنده نگه داریم دوباره تو سوال کردی:یعنی چی ماند چه بگوید من به کمکش...
-
آموزش
سهشنبه 18 مردادماه سال 1390 16:44
آرزو! امروز داییات اینجا را خواند و گفت کم نوشتهای بیشتر بنویس، بیشتر حرف بزن و حرفها را کوتاه نکن. از من خواست تا کمی از شیطنتهایت بنویسم، از سوال کردنهایت، از دلبریهای ملوسانهات اما به او گفتم که دوست دارم بیشتر از این بنویسم که تو چطور میخواهی مسلمان باشی، مومن باشی، دستور است که از حدود هفت سالگی کودکان...
-
دعای فرج
دوشنبه 17 مردادماه سال 1390 01:34
آرزوی من! امروز وقتی در بین مهمان ها دعای فرج را درست خواندی بعد هم دستهای کوچکت را به صورتت کشیدی انگار همه ی دنیا را به من داده اند اما ناراحت شدم که چرا برایت معنای دعای فرج را نگفته ام که موقع خواندن معنایش را هم با صدای زیبایت بگویی همیشه از اینکه چطور برایت امام زمان را تعریف کنم نگران بودم و حالا هم نمیدانم...
-
رمضان خدا
یکشنبه 16 مردادماه سال 1390 01:35
دخترم در ماه عزیزی هستیم اینکه می بینی مامان ناهار نمیخوره و تو مجبوری با امیرعباس دونفری ناهار بخورید برای همینه ما مهمان خدا هستیم خدا در این ماه به ما گفته که صبح تا غروب چیزی نخوریم بعد از اذان مغرب بخوریم کیف اینطور مواقع رو بزرگتر که شدی می فهمی اما الان انگار که بابات قول رفتن به پارکو داده باشه چقدر ذوق می کنی...
-
سلام اول
شنبه 15 مردادماه سال 1390 11:25
آرزو، دختر زیبایم آرزوی من سلام اینجا برایت مینویسم، شاید روزی مجال صحبت در دنیای حقیقی برایمان فراهم نشود و آن وقت است که تو میآیی اینجا و میبینی مادرت چه حرفهایی برایت داشته که زمان زدنش نرسیده و نگفته بود.