دخترم

برای دخترم آرزو

دخترم

برای دخترم آرزو

راست بگو

پسر عمه‌ات عجب شعر قشنگی گفته بود،‌ ما همه متحیر بودیم که خدایا این پسر چقدر ارتباط معنوی با امام زمان دارد که در این سن اینطوری برایش شعر می‌گوید، اما تو  یکدفعه توجه همه را به خودت جلب کردی!

بین خواندنش پرسیدی: تو امام را دیده ای؟

محمد جا خورده بود، گفت: نه، چطور؟

گفته بودی: اگر ندیدی چرا نوشتی دیدمت خندان لب و شکر سخن!

گفت:همینطوری نوشتم!


بعد تو گفتی  چرا چیزی که ندیدی را می‌نویسی، اگر می‌خواهی امام را ببینی باید راستش را بگویی!

دیگر کسی جرات نکرد حرفی بزند!


دلبرکم در این شبهای قدر برای تعجیل در فرج امام هم دعا کن.


سن امام

شیرینم! تازگی ها عجب سوال هایی می پرسی، بابایت و من خوشحال شدیم از اینکه دلبرکمان چقدر ماشاالله با خدا و امام زمان ارتباط برقرار کرده است و سوال های عمیقی می پرسد.

رفته بودی کنار آقاجانت و سوال کرده بودی که چند سالش است و همان موقع بابایت از من پرسیده بود: مگر آرزو نمی‌داند آقا چندسالش است؟ خودم دیشب به او گفتم!

من که می‌دانستم چه خیالی در سر داری اما به بابایت چیزی نگفتم! فقط گفتم بگذار ببینیم منظورش چیست!

بعد از اینکه آقاجانت گفته بود ۷۰ پرسیده بودی چطور شما به این سن بیشتر وقت ها استراحت می کنید و مثل ما نمی‌توانید بدوید و بازی کنید ولی امام زمان با آن همه سن که بابا می‌گفت هزارو خرده ایست، جوان و سالم است!

آقاجانت به بابایت نگاه معناداری کرده بود از آن نگاه ها که یعنی چه بچه ای داری بزرگ می‌کنی و ما قند در دلمان آب شده بود، نازنینم.

بعد گفته بود: کار خداست!

خواستم جوابت را بدهم اما بابایت نگذاشت و گفت بگذار یک روز که خودش سراغ ما آمد جواب بدهیم. فعلا که سراغ ما نیامده ای بگرد و جواب‌های بقیه را بشنو.

زیبای من برای جواب این سوال از خود امام هم کمک بگیر.

ستاره

آرزو دیشب متوجه شدی که در بیابان راه را گم کرده بودیم و اگر عمویت نبود و ستاره شناسی  نمی‌دانست، همانطور در بیابان سردرگم می‌ماندیم.

نه گوشی‌ها آنتن می‌دادند و می‌شد به کسی زنگ زد و نه کسی از آن نزدیکی‌ها رد می‌شد، اما عمویت به آسمان نگاه کرد، به ستاره‌ها و گفت باید از کدام طرف برویم و راه را درست هم نشان داده بود.

زیبای من، در زندگی هم همینطور است، گاهی راه را گم می‌کنیم و به جای اینکه به بهشت برویم راه جهنم را در پیش می‌گیریم،‌ آن وقت است که باید بیشتر به حرف‌های امامانمان گوش کنیم.

همیشه باید گوش کنیم‌ها اما آنوقت‌ها بیشتر باید گوش کنیم.

اما امامی که ما بیشتر از همه باید به حرف‌هایش گوش کنیم، به او فکر کنیم و برایش دعا کنیم امام زمان است که زنده اند و حاضر اما ما نمی‌توانیم ببینیمش!


هستی من، هر وقت فکر کردی راهی را اشتباه می‌روی از او کمک بخواه!

معامله

دلبرکم دیدی امروز حواست به شیر بود که سر نرود من هم برایت ماکارونی پختم و پاپکورن درست کردم!

معامله

وقتی چیزی می‌خواهی باید کاری انجام بدهی تا آن فرد هم اگر می توانست و دوست داشت برای تو کاری انجام بدهد


اما بهتر است هر زمانی که خواسته و دعایی داری اول برای امام زمان دعا کنی که ظهور کند بعد صلوات بفرست عزیزکم.

آن وقت هم خدا تو را بیشتر دوست دارد و به حرف هایت گوش میکند و هم امام زمان بعد از آن هم امام از خدا می خواهد که دعاهایت را مستجاب کند و شاید خودش هم کاری کرد که تو زودتر به خواسته ات برسی.


این میشود به قول ما بده بستان یا معامله اما معامله ای که خدا دوست دارد نازنیم.

دعا اثر دارد

عزیزم شب‌ها موقع خواب وقتی چشمانت می‌خواهد بسته شود صلوات بفرست.

همان موقعی که به من و بابایت شب بخیر می‌گویی چشمان زیبایت را که می بندی برای اینکه خوب بخوابی و خواب های خوب ببینی صلوات بفرست و اخرش را به همان مهربانی با وعجل فرجهم تمام کن.


یعنی از خدا بخواه امامی که هست اما ما نمی بینمش را زودتر بیاورد.

زودتر ببینیمش.


مثل همان موقعی که از بابایت آن عروسک را می‌خواستی بگیری، هر شب قبل از خواب می گفتی عروسکم را بخر!

دیدی بابا برایت گرفت!


الان دعا کن که خدا امام غایب از نظر را بیاورد که با آمدنش تمام دردها درمان می‌شود.


صلوات بفرست دلبر مامان.