دخترم

برای دخترم آرزو

دخترم

برای دخترم آرزو

امانت برادر

امانت برادرامام حسن علیه‌السلام برادر بزرگتر امام حسین علیه السلام چند فرزند کوچک داشت که قبل از شهادت به امام سپرده بود مراقب آن‌ها باشد.

یکی از آن‌ها قاسم علیه السلام بود. قاسم با آنکه سن کمی داشت اما زیاد می‌فهمید.

شبی که همه برای جنگ آماده می‌شدند و امام فرموده بود هر کس نمی‌خواهد جنگ کند برود، امام از قاسم پرسیده بود: مرگ به نظر تو چگونه است؟

آرزو تو هنوز سنت برای تعریف مرگ کم است، مرگ همان که آقاجانت را مهمان کرد، یک دعوت نامه است که آدم را پیش خدا می‌برد برای همیشه. یک سفر بی بازگشت.

قاسم علیه السلام گفته بود اگر در راه خدا باشد از عسل شیرین تر است، یعنی خیلی مرگ در راه خدا را دوست داشت.

امام حسین خیلی خوشش آمده بود، او همیشه به قاسم افتخار می‌کرد.

دخترم، امام نمی‌خواست بگذارد قاسم به میدان برود، می‌گفت یادگار برادرم است، امانت برادرم است، اما قاسم به پیش مادرش رفته بود و گفته بود که امام اجازه جنگ به او را نمی‌دهد، مادرش یک نامه به دستش داده بود.

بابای قاسم، یعنی امام حسن علیه السلام قبل از شهادتش برای امام حسین نامه نوشته بود که بگذار پسرم به جنگ برود.

این‌ها اینقدر بزرگ بودند و زیاد می‌فهمیدند که آینده را می‌دیدند.

زره برای قاسم پیدا نشد، سن قاسم کم بود.

قاسم هم شهید شد. شهیدی دیگر از کربلا.

میان مرواریدهایت دعا کن خدا به همه‌ی آدم‌ها را این عقل را بدهد.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد