مادر به قربان خنده هایت آرزوی من
مدت ها بود که وقت نمی کردم به اینجا بیایم، کلی به ذهنم فشار اوردم و ایمیل هایم را گشتم تا توانستم رمز عبور را به یاد بیاورم.
می بینی آرزو، گاهی بعضی چیزهاکه یادشان نکنی از ذهنت می روند، تو سعی کن با بدی ها اینطور باشی.
اگر تو و امیرعباس بگذارید سعی میکنم باز هم مرتب بنویسم
ایام عید است همه به دیدن همدیگر میروند و شما بچهها مدام آتش میسوزانید و ما را حرص می دهید. خب کمی ارامتر بازی کنید چه میشود؟
بعد هم که دعوایتان میشود و میزنید زیر گریه، اما امروز بعد دعوایتان به حمیدرضا، پسرخالهات، گفتیم گریه نکن، مرد که گریه نمیکند، تو عسل مامان زدی زیر گریه.
عزیزم ما که میگوییم مرد گریه نمیکند نه اینکه تو که یک خانوم هستی و هر روز بزرگتر میشوی گریه کنی! منظور من و بابایت این است که بر سر موضوعات کوچک گریه نکنی.
مثلا با فرشته دعوایت میشود و سریع میزنی زیر گریه، خب دختر گلم خوب نیست سر این مسائل گریه کنی.
اما نه اینکه اصلا هم گریه نکنی، گاهی وقت ها باید گریه کنی، اصلا خدا گریه را گذاشته برای چند کار.
مثلا بچه که نمیتواند حرف بزند گریه می کند تا به مادرش بفهماند که گشنه است، یا مریض است
گاهی جایی از بدنت زخم باشد و درد بگیرد گریه میکنی هم تو می فهمی هم ما که به کمک احتیاج داری.
بعضی وقتها هم که اشتباه میکنی و ما دعوایت میکنیم وقتی از ناراحتی ما ناراحت میشوی و گریه میکنی ما این گریه ها را دوست داریم ولی دلمان هم نمیخواهد که اینقدر گریه کنی.
عزیزکم ما بزرگترها هم گاهی اوقات باید گریه کنیم. خدا بعضی وقت ها این اشک ها را خیلی دوست دارد.
وقتی اشتباهی میکنیم و از کارمان پشیمان میشویم گریه می کنیم، فقط برای خدا.
هفته پیش را یادت هست؟ برای اینکه به معلمت نشان بدهی که چقدر دوستش داری با هم کلاسیهایت جمع شدید و برایش جشن تولد گرفتید. چقدر معلمت خوشحال شده بود.
انتظار این کار را نداشت، اصلا به کادوها نگاه هم نکرد، به همین خوشحالی شماها خوشحال شده بود و میخندید.
از عکسهایی که با هم انداخته بودید مشخص بود، البته خانم ناظم هم برایمان کمی تعریف کرد.
امروز هم که من داشتم شله زرد میپختم تو عزیز دلم، کمکم میکردی، اما پرسیدی برای که این همه شله زرد میپزیم؟
آرزو جان، شما برای معلمتان تولد گرفتید که شادش کنید، ما هم گاهی اوقات از این کارها برای امامها میکنیم که نشان بدهیم دوستشان داریم، کادو می دهیم و اسمش را گاهی اوقات میگذاریم نذر، گاهی اوقات احسان.
البته دوست داشتن شماها بهتر است، چون همین لبخند معلمتان برایتان کافی بود، اما ما خواسته هم داریم، گاهی اوقات برای اینکه چیزی بخواهیم این کارها را میکنیم.
دخترکم، سعی کن بزرگ که شدی، بیشتر برای خوشحال کردن امامها کارهای خوب انجام بدهی تا خواستن چیزی از آنها.
دلبرکم برای از تو نوشتن بهانه لازم نیست! دل مادر برایت تنگ شده بود این چندروز که دوست داشتی با دخترخاله ات باشی و به خانه آنها رفته بودی.
میدانم بزرگ شدی و دوست داری مستقل باشی اما هنوز برای دورشدن از مادرت زود است، زودتر به خانه برگرد.
اینجا حتی امیرعباس هم بهانه تو را میگیرد، آرزوی من.
آرزو! تسبیح های مختلف و متنوع زیاد هستند اما جنس بند تسبیح ها یکی نیست، یکی سفت و محکم است و دیگری استقامت کمتری دارد، بعضی ها هم جنسشان خوب است اما دانه های تسبیح مثلا از جنس سنگ است، شیشهِ سنگین است، باعث می شود که بند تاب نیاورد.
اما این دلیل نمی شود که تسبیح را بگیری و با آن زورآزمایی کنی!
دلبرکم تسبیح برای ذکر نام خداست، یادآوری نامش که آرامش بخش دل هاست.
آن تسبیحی که چند روز قبل خواستی از روی طاقچه برداری، قدت نمی رسید که ببینی گیر کرده است و بندش تاب نیاورد و دانه دانه روی زمین ریخت، هرچقدر که دانه ها را جمع کردیم به 100 نرسید.
بابایت گفت یکی جای آن می خریم و با این هر کار دوست داریم بکنیم و من برایت از آن تسبیح قلب درست کردم که هم در دستت باشد و بازی کنی و هم بدانی که اگر با تسبیح ذکر و یاد نام خدای مهربان را بگویی دلت شبیه همین قلب، به همین زیبایی و صد البته ظریفتر و زیباتر خواهد شد.