تو که دوسالت شده بود برای اولین بار با عزیزت، به همین مراسم آوردهبودیمت. دلبرکم، لباس علی اصغر دختر و پسر نمیشناسد، برازندهی هر کودک شیعه است. لباس تو هم شبیه همین لباس دخترعمویت سفید، با شالی سبز بر سرت بود.
همینجا روی دستهای عزیزت به ما میخندیدی و ما به جگرسوزی رباب سلام الله علیها اشک میریختیم.
این مراسم را چندسالی بیشتر نیست که اجرا میکنند، از همه مادران میخواهند اگر کودک زیر دوسال دارند بیاورند و این لباسها را برتنشان کنند، برای همدردی با رباب سلامالله علیها، که بگویند فرزندان ما هم به فدای حسین«علیهالسلام».
امروز که زیاد این ماجرا را شنیدی، شهادت علیاصغر علیه السلام را میگویم. شنیدی که در صحرای کربلا وقتی همه شهید شدهبودند و امام حسین«علیهالسلام» تنها مانده بود، صدای گریه این بچه تمامی نداشت، بی وقفه گریه میکرد، تشنه بود. آب نداشتند که به او بدهند. پدرش، امام حسین«علیهالسلام» به رباب، مادر علیاصغر فرمود که بچه را بیاورد، میخواست او را ببرد که دشمنان آب بدهند، بچه بود، هنوز یک سالش هم نشده بود، فرمود با من جنگ دارند، با این بچه که جنگی ندارند، برد.
کاش نمیبرد
چندلحظه بیشتر طول نکشید، دیگر صدای علی اصغر نمیآمد. نامردها با تیری گلویش را پاره کرده بودند.
امام دست کرد خون گردن علی اصغر را بر هوا پرتاب کرد،میگویند آسمان خون را برنگرداند.
شاید اگر بر میگرداند زمین با اهلش را با خود می بلعید و جهان تمام میشد، اما من فکر میکنم فرشته ها خون پاک را دیدند دلشان نیامد به زمین برگردانند.
آرزو، علی اصغر که گناهی نداشت، بقیه هم نداشتند، اما اگر دشمنان میگفتند شما گناه کارید، علی اصغر که هنوز نمیتوانست حتی حرف بزند، اما او را هم شهید کردند.
عزیزترینم، میان مرواریدهایی که از چشمانت میآید، برای تمام شدن ظلم و جور دعا کن.
سلام خوب بود فقط امیدوارم صاحبش بپسنده
خدا حفظش کنه این کوچولوی دو ساله رو
و برای هم دیگه نگهتون بداره
ممنونم اما آرزوی ما که هفت سالش شده، امسال رفت مدرسه، اون دخترعموشه که دوسالشه