ایام عید است همه به دیدن همدیگر میروند و شما بچهها مدام آتش میسوزانید و ما را حرص می دهید. خب کمی ارامتر بازی کنید چه میشود؟
بعد هم که دعوایتان میشود و میزنید زیر گریه، اما امروز بعد دعوایتان به حمیدرضا، پسرخالهات، گفتیم گریه نکن، مرد که گریه نمیکند، تو عسل مامان زدی زیر گریه.
عزیزم ما که میگوییم مرد گریه نمیکند نه اینکه تو که یک خانوم هستی و هر روز بزرگتر میشوی گریه کنی! منظور من و بابایت این است که بر سر موضوعات کوچک گریه نکنی.
مثلا با فرشته دعوایت میشود و سریع میزنی زیر گریه، خب دختر گلم خوب نیست سر این مسائل گریه کنی.
اما نه اینکه اصلا هم گریه نکنی، گاهی وقت ها باید گریه کنی، اصلا خدا گریه را گذاشته برای چند کار.
مثلا بچه که نمیتواند حرف بزند گریه می کند تا به مادرش بفهماند که گشنه است، یا مریض است
گاهی جایی از بدنت زخم باشد و درد بگیرد گریه میکنی هم تو می فهمی هم ما که به کمک احتیاج داری.
بعضی وقتها هم که اشتباه میکنی و ما دعوایت میکنیم وقتی از ناراحتی ما ناراحت میشوی و گریه میکنی ما این گریه ها را دوست داریم ولی دلمان هم نمیخواهد که اینقدر گریه کنی.
عزیزکم ما بزرگترها هم گاهی اوقات باید گریه کنیم. خدا بعضی وقت ها این اشک ها را خیلی دوست دارد.
وقتی اشتباهی میکنیم و از کارمان پشیمان میشویم گریه می کنیم، فقط برای خدا.