امیرعباس، پسرعزیزم، تو بزرگ شدهای و همپای آرزو پای صحبتهای مادرت نمینشینی.
البته من دوست دارم، من و بابایت این اخلاقت را دوست داریم که همبازیهایت هم مسجدیها هستند و تفریحتان بازیهای دستهجمعی است.
اما امشب میخواهم تو هم باشی، امشب، شب شهادت کسی است که تو هدیهی او بودی. عباس علیه السلام.
ما تو را از او گرفتیم و دوست داریم مثل او امیر بر نفست باشی و عباس شوی.
عباس علیه السلام دلیر و شجاع بود، علمدار حسین علیه السلام بود، میدانی که علمداری را به هرکسی نمیدهند، باید شجاع و دلیر باشی.
چیزی شبیه مبصری است که مبصر هم باید درسش خوب باشد، هم منظم و مرتب باشد، هم قد و بالا داشته باشد تا حرفهای او را گوش بدهند.
علمدار هم اینطور است، باید بتواند بچه ها را به صف کند سقای طفلان کربلا، دلیر بود، شجاع بود، اما وقتی امام حسین، برادرش از او خواست که برود آب بیاورد، بی چون و چرا رفت.
امیر عباسم، آرزوی من و بابایت این است که به علمدار کربلا اقتداکنی، پسرم.
سلام...
با خوندن حرفاتون یه حس خوبی بهم دست داد...
مخصوصا پست رقیه...
اجرتون با آقا امام حسین.....
لحظه هاتون بی غم...موفق باشید
ممنونم
التماس دعا